امروز وقتی که با یکی از دوستان که علاقمند به موسیقی اصیل است نوار کاست قدیمی را گوش میدادم بقدری احساساتم قلیان کرد که نگو

موضوع از این قرار بود که آهنگ خواننده عزیز و قدیمی اکبر گلپایگانی پخش میشد که در آن میگفت :

موی سفید را توی آینه دیدم

آهی بلند از ته دل کشیدم

تازیر لب شکوه را کردم آغاز

عقل هیم زد که خودت را نباز

عشق باید پا در میانی کنه

تا آدم احساس جوانی کنه

رفته بودم تو حال آهنگ و محتوای آن ، مدتهاست که هرچه آهنگ میشنویم آهنگ های رپ و بی محتوایی است که حتی نمیشود حسی در آن یافت بجز کلمات درهم و برهمی که اگر ریتم تند و بقولی مجلسی آن نباشد اصلا آن آهنگ معنائی ندارد و به هیچ دردی نمیخورد به هر حال آنی به خودم آمدم و خاطراتی در من زنده شد واقعا این آهنگ زبان حال من بود چون موی سفید دیگه توی آیینه عیان شده و احساس پیری هرموقع آیینه را مینگرم بهم دست میده ولی اینکه عشق باید پا درمیانی کنه من تجربه ای دارم که در اوج ناامیدی عشق به کمکم اومد و آنچنان سرحال و سر زنده شده بودم که نیروی یک جوان ۱۴ ساله را داشتم در آن لحظات نه تنها دنیا بلکه کائنات هم مال من بود و واقعا احساس جوانی میکردم ولی افسوس که این عشق چندان طولانی نشد و وقتی رشته آن باریک و در هم شکست آنچنان شکسته شدم و بقدری احساساتم شکننده شده که برگشته ام به دوران نومیدی گذشته شاید دوباره آن کسی که باعث زنده شدنم شده بود بار دیگر بخود آید و احساس جوانی را به من باز گرداند پس به امید روزی که دوباره عشق پا درمیانی کنه